کد مطلب:314935 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:183

معجزه باور نکردنی به وقوع پیوست
اتومبیل اورژانس آژیركشان و به سرعت وارد حیاط بیمارستان شد. لحظاتی بعد، برانكار چرخدار از پشت اتومبیل به كف حیاط منتقل شد و چند نفر، شتابان برانكار را به قسمت پایین اورژانس بیمارستان هدایت كردند. مصدوم پسر بچه ای شش هفت ساله بود كه سر تا پا غرق در خون بود و هیچ حركتی از خود نشان نمی داد.

در همان چند لحظه، هر كس كه مصدوم را دید، با اندوه و تأثر تمام زیر لب زمزمه می كرد: خدا به پدر و مادرش رحم كند. امكان ندارد كه این بچه معصوم زنده از بیمارستان خارج شود. هنوز دقایقی نگذشته بود كه چند نفر، سراسیمه و بر سر و صورت زنان، وارد بیمارستان شده و سراغ پسر بچه را گرفتند. در میان آن عده زن و مردی جوان، بیش از همه از خود نگرانی نشان می دادن كه بعد معلوم شد كه پدر و مادر مصدوم هستند.

یكی از پزشكان اتاق عمل گفت:

كودك به شدت صدمه دیده و خونریزی داخلی دارد. فقط با توكل به خدا او



[ صفحه 491]



را تحت عمل قرار می دهیم، چرا كه زنده ماندنش به دست پروردگار است! و این حرف یعنی این كه مصدوم در چند قدمی مرگ قرار دارد و به جز معجزه به چیز دیگری نباید دل بست.

زن و مرد جوانی كه گویی فكرشان تازه به كار افتاده و به عمق فاجعه پی برده اند. بی توجه به اطراف، بنای گریه و زاری گذاشتند. در همان گیر و دار، ناگهان زن جوان فریاد كشید:

یا ابوالفضل العباس (علیه السلام)... پسرم را به تو سپردم. یا سقای كربلا خودت نزد پروردگار شفیع فرزندم باش. جدایی از عباس هفت ساله ام خیلی زود است. ای علمدار حسین، نگذار داغ تنها پسرم، تا ابد بر دلم بماند. و تا ساعتی این ناله و ارتباط پرشور ادامه داشت.

زن جوان، در همین مدت، بارها و بارها نام حضرت ابوالفضل (علیه السلام) را بر زبان راند، خواستار نجات فرزندش شده بود.

تا اینكه، بالاخره بعد از دو سه ساعت، معلوم شد كه معجزه ای باورنكردنی به وقوع پیوسته و كودك مصدوم، خطر مرگ را پشت سر گذاشته است. همان لحظه پدر و مادر مصدوم، اشك ریزان اما شادمان، به بیرون بیمارستان دوید و خیلی زود با چند جعبه شیرینی بازگشت. او با كمك همسرش، راه افتاد تا بین تمام كسانی كه در آنجا جاضر بودند، شیرینی پخش كنند.

مرد از یك سو، و زن نیز از سویی دیگر روانه شدند. زن جوان در حال تمام كردن جعبه شیرینی خود بود كه مقابل زن و مردی مغموم و دل گرفته قرار گرفت، اما زن به لحنی متأثر و محزون گفت:

قبل از برداشتن شیرینی می توانم خواهش كنم برای پسر من هم دعا كنید! زن جوان با تعجب به او خیره شد و گفت: چرا خودتان این كار را نمی كنید؟



[ صفحه 492]



زن با لحن محزون و گرفته ای گفت: چند وقتی است كه پسر چهار ساله ام در اینجا بستری است. دریچه های قلبش به طور ناگهانی دچار نارسایی شده اند. دكترها گفته اند كه چیزی از عمر پسرمان باقی نمانده است. به همین خاطر، ما هر روز از صبح تا شب به اینجا می آییم تا ببینیم او چه وقت می میرد. حالا... می خواهم از شما كه از ته دل دعا می كنید خواهش كنم كه..

زن جوانی كه بی اختیار دوباره به گریه افتاده بود گفت:

فقط كافی است شما هم از ته دل خدا را صدا بزنید. با جان و وجودتان صدایش كنید و شفای پسرتان را بخواهید و حضرت ابوالفضل (علیه السلام) شفاعت شما را بكند. خدا حتما جوابتان را می دهد. من هم كنار شما می مانم و اگر لیاقتش را داشته باشم، برای پسرتان دعا می كنم.

لحظاتی بعد زن به سادگی زمزمه كرد: یا آقا ابوالفضل (علیه السلام)...ای آقای خوب و مهربانی كه می توانی شفیع بندگان باشی. پسر ما را هم از این بیماری خلاص كن و او را به آغوشمان برگردان...

زن جوان كه با حیرت و تعجب، نگاهش را به زن دوخته بود، نمی دانست چه بگوید. او، در دل با خود اندیشید، خدای بزرگ تو را به جلال و شكوهت، كاری كن كه من امروز دومین معجزه را هم شاهد باشم. یا سقای تشنه لب، شفاعت كن تا فرزند این زن و مرد نجات پیدا كند.

و آن روز هنگام غروب، درست هنگامی كه صدای روح بخش مؤذن در فضای شهر پیچید، خبری شادی بخش به گوش رسید: كودك چهار ساله پس از یك هفته بیهوشی و تحت مراقبت بودن، چشم هایش را گشوده و سراغ پدر و مادرش را گرفته است. در آن غروب زیبا و در همان بیمارستان، زن و مرد با



[ صفحه 493]



شادمانی، دومین سری شیرینی را بین مردم پخش كردند. [1] .


[1] مجله خانواده شماره 262، ص 20.